در جایگاه فرار از خطر قرار گرفته بودیم

آموزشی سربازی کرمان بودم. دقیقاً زمانی که حملات تروریستی در مرزهای ایران اتفاق می‌افتاد، دلهره‌ای در همه‌مان به‌وجود آمد که بعد از اتمام دوره آموزشی و زمانی که برگه اعزام به یگان مربوطه را بهمان می‌دهند، مبادا به پاسگاه‌های مرزی منتقل شویم. در جایگاه فرار از خطر قرار گرفته بودیم.

خاطرم هست یک روز فرمانده گردان می‌گفت که یکی از بستگان‌مان اصرار داشت که پسرش را به شهر خودش بیاورد. می‌گفت با کلی اصرار این کار را برایشان انجام دادم و آن پسر را از زاهدان به پلیس راه شهر خودش آوردیم. او در یک سانحهٔ تصادف رانندگی کشته شد. می‌گفت زمانی که در یک حمله تروریستی در یکی از مساجد زاهدان بمب‌گذاری کردند، آن پسر هم همان روز آنجا حضور داشت و جان سالم به در برد.

این یک اشتباه بود

ولزلی پاول در سال ۱۸۶۹ یک تیم ده نفره برای بررسی رودخانه‌های کلرادو در نواحی دست‌نخورده و دوردست آن‌ها تشکیل داد. آن‌ها بیش از هزار مایل را در عجیب‌ترین شب‌های رودخانه‌ای در داخل قایق‌هایی رو باز پیمودند. در این سفر طولانی به دلیل رطوبت، قسمت عمده‌ای از مواد غذایی همراه آنان از بین رفت. پایان سفر مشخص نبود. بعد از دو ماه تلاش در آن شرایط دشوار، سه نفر از اعضاء تیم تصمیم گرفتند از گروه جدا شوند. آن‌ها به پاول گفتند: «ما مطمئنیم که اگر به این سفر ادامه دهیم خواهیم مرد». آن‌ها مطمئن بودند که پیشروی بیشتر به معنای مرگ است. پس تصمیم گرفتند بخت خود را در جدا شدن از گروه و پیاده‌روی بیازمایند. آن‌ها اشتباه کرده بودند و پس از جدا شدن از گروه کشته شدند. دلیل قطعی مرگ‌شان مشخص نیست، اما احتمالا اعضای یکی از قبیله‌های محلی آن‌ها را کشتند.

تنها سه روز پس از جدا شدن آن سه نفر، در دهانه رودخانه ویرجین، پاول به گروه ماهی‌گیر مهاجر رسید که در کناره رودخانه مشغول ماهی‌گیری بودند. پاول و کسانی که با او مانده بودند توانستند صحیح و سالم به خانه‌هایشان برگردند. آن سه نفری که از گروه جدا شدند تصمیم‌گیری خود را بر پایه این فرض انجام دادند که «می‌دانند»  ادامه دادن مسیر رودخانه به مرگ منتهی می‌شود. این یک اشتباه بود و نتیجه غم‌انگیز این اعتماد به نفس بیش از حد، مرگ بود.

حتماً پاول با آن سه نفر صحبت کرده و کوشیده بود آن‌ها را قانع کند که با وی بمانند. واقعیت این بود که پاول توانسته بود آن‌ها را چند ماه در این شرایط سخت زنده نگاه دارد. تکیه به این واقعیت بهتر از تکیه به حدس و گمان بود.

(از کتابِ ۵۳ اصل تصمیم‌گیری)

ما شش ساعته اینجاییم

در سکانسی از فیلم هتل مومبئی، سرآشپز که همه را در آن سالن نگه داشته بود، سعی در متقاعد کردن چند مهمانی داشت که می‌خواستند از آنجا خارج شوند و جان‌شان را نجات دهند. از شش نفری که خارج شدند، یک نفرشان زنده ماند. همانطور که تعدادی از آن نفراتی که ماندند جان‌شان را از دست دادند.

بخشی از دیالوگ‌های این سکانس:

زن: باید پیش خانواده‌ام باشم. در رو باز کن.

سرآشپز: میدونم سخته، ولی پلیس الآن خیلی نزدیک شده.

زن: هیچکس نمیاد. ما شش ساعته اینجاییم، شش ساعت واسه چی؟ هیچکس دنبال ما نمیاد. بچه‌ام اون بیرونه. لطفا در رو باز کن.

سرآشپز: ما نمیتونیم بدون اینکه اونا بفهمن همه رو از اینجا خارج کنیم.

مرد: همه رو که نه، فقط ما شش نفر. همین. ما میریم در رو باز کن.

سرآشپز: قربان، اگه صدای رفتن ما رو بشنون هممون می‌میریم.

مرد: اونا میدونن ما اینجاییم. اگه برگردن، ما همه می‌میریم. اگه ساختمون رو بمب‌گذاری کنن، ما می‌میریم. اگه برگردیم، شاید بمیریم. ما شانسمون رو امتحان می‌کنیم. در کوفتی رو باز کن. همین الآن.

سرآشپز: بسیار خب قربان.

دید تونلی در تصمیم‌گیری

هیچ یک از ما نمی‌دانیم تصمیم‌مان چه نتیجه‌ای در بر خواهد داشت. آن پسر اگر در زاهدان می‌ماند، آیا در موقعیت‌های دیگر -که می‌توانست خطرناک باشد یا نباشد- کماکان جان سالم به در می‌برد؟

سکانس فیلم هتل مومبئی را دوست دارم. این واقعیت را به نمایش می‌گذارد که در لحظات خطر، آن‌چه بیش از هر چیز در ذهن‌مان برجسته می‌شود، فرار از خطر برای ادامه حیات و بقا است. ذهن‌مان همان‌جا متمرکز می‌شود و از سایر جوانب غافل می‌مانیم.

عدم پذیرش و تحمل نکردن موقعیت‌هایی که در دل خود ابهام و پیچیدگی دارند، ممکن است به یک واکنش شتاب‌زده منجر شوند.

واکنش شتاب‌زده به موقعیت‌های ابهام‌آمیز ما را کور می‌کند. یک دید تونلی در تصمیم‌گیری پیدا می‌کنیم و تمام توجه و تمرکزمان را به یک نقطهٔ خاص معطوف می‌کنیم و هر آنچه خارج از آن قرار دارد را نادیده می‌گذاریم.

می‌توانیم به جای نتیجه -که نمی‌دانیم چه می‌شود- تمرکز خود را روی فرآیند تصمیم‌گیری بگذاریم و به این فکر کنیم که مناسب‌ترین تصمیم در آن لحظه چیست؟ آیا رویکرد فرار از خطر الزاماً بهترین گزینهٔ در دسترس است؟ از تلاش برای بقا که بگذریم، چه عوامل تأثیرگذار دیگری هست که برای تصمیم‌گیری بهشان توجه نکرده‌ایم؟