گاهی برای فرار از پرسشهایی که شیوهٔ فکر کردن و یا رفتار کردن ما را سخت به چالش میکِشند، چون کسانی که قرآن را سر نیزهها کردند، کلماتی را عَلَم میکنیم.
ما استعداد عجیبی در نادیدهگرفتن واقعیت و چشمپوشی از روندهایی داریم که تصمیمهای گذشته و تلاش چند سالهٔ ما را تأیید نمیکنند.
کافی است در نظر بگیرید شخصی را که علیرغم نارضایتیاش از حوزهای که در آن کار میکند و یا رابطهای که در آن قرار دارد، کماکان ادامه میدهد. بدتر از ابراز علاقه، توجیه علاقه است که ریشه در عدم فهم ناتوانی ما در متوقف شدن به دلیل هزینههایی است که از منابع در اختیارمان کردهایم. او سالها از منبع زمان هزینه کرده، حال چطور میتواند این هزینهٔ صرفشده را جبران کند؟ جز با ادامه دادن؟
تصمیمگیری بیش از آنکه به «دانستن» مرتبط باشد، با «ندانستن» پیوند خورده است.
ما به عنوان انسان بیش از اندازه به خودمان و تصمیمهایی که میگیریم اطمینان داریم. بیشتر به سمت دانستن کشش داریم تا ندانستن. دنبال نشانههایی میگردیم که تأیید میکنند آنچه را میدانیم. کافی است به دوروبر خود نگاهی بیندازید: غالباً یقین دارند (میدانند) خودشان کار درست را انجام میدهند. به چالش کشیدن این یقین سخت برایشان نامطلوب است.
بله، سخت است پذیرفتن ندانستن آن هم وقتی دانستن در برابر دیدگانمان رژه میرود.
تو پیش از رسیدن به آب، «باید» انتظار رویارویی با چندین و چند سراب را داشته باشی. به بیان نسیم طالب:
«ولی به نتیجه نرسیدنت بسیار پرارزش است چون این بخشی از فرآیند کشف است -اینک میدانی کجاها را نباید بگردی».
صدافسوس که ما دنبال یقینهایی هستیم که تصمیمهایمان را تأیید کنند نه فرضیههایی که آنها را به چالش بکِشند.
بگذارید طور دیگری و از زبان روبرت گانتر بگویم:
برای اینکه تصمیمهای خردمندانه و معقول بگیرید، باید خودتان را احمق فرض کنید، نه مجرب و دانشمند!